امروز درسای زیادی داشت واسم. امروز فهمیدم روی هیچکس نباید حساب باز کرد. آدما، منفورترین، دروغگوترین و دوروترینها هستن. آدما اونقدر بهت نزدیک میشن و اونقدر اعتمادت رو جلب میکنن که تو به عنوان خواهر و برادرت ازشون یاد میکنی. بعد با یک حرکت، بهت میفهمونن که هفت پشت غریبهن. بعد اونوقت حرصت میگیره. از کی؟ از خودت. که چرا همیشه چنین آدمی بودم؟ که چرا ذرهای تغییر نکردم و نمیتونم تغییر کنم! که چرا عاقل کند کاری آخه؟
عصبانیم. ولی یه عصبانیِ خوشحال. یه عصبانیای که یه جنگ رو بُرده و یاد گرفته از این به بعد چطوری بجنگه که همیشه پیروز بشه.
درباره این سایت